سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حرفهای نگفته
تقریبا سعی می کنم حرفای خودمو بزنم
باز باران باز محرم...


 

باز باران با ترانه? آن ندای جاودانه دردمند و عاشقانه یادم آمدکربلا را دشت پر شور وبلا را گردش یک ظهر غمگین گرم وخونین لرزش طفلان نالان زیر تیغ و نیزه هارا گریه های کودکانه زیر ضرب تازیانه واندر آن صحرای سوزان زار ونالان می دوید طفلی سه ساله پر ز ناله دلشکسته پای های خونین و خسته باز باران ... قطره قطره قطره های اشک طفلان می چکید بر پای محمل خاک بر دامان زینب نرم وآرام می شود گل باز باران با محرم ....


[ یادداشت ثابت - دوشنبه 91/8/30 ] [ 8:56 عصر ] [ باران ] [ نظر ]
درباره وبلاگ

دانشجوی دانشگاه شهید مدنی آذربایجانم
آرشیو مطالب
امکانات وب